او هرگاه که به حقیقت موضوعات توجه می‌کند، نمی‌تواند در مقابل آن‌ها موضع مشخصی بگیرد. مثلاً حقیقت مرگ به پندار او نه غم‌انگیز است، نه طرب‌انگیز. حسی است بین این دو. یا حقیقت جدایی آدم‌ها از خانواده ملغمه‌ای است از اندوه و شادی. اما مرزی بین دو احساس نمی‌توان ترسیم کرد. یا حتی حقیقت تولد یک انسان ترکیبی از محنت و مسرّت است. به باور وی در کُنه حقیقت هر سوژه، مخلوطی از تاریکی و روشنی، شادی و غم، عشق و نفرت، قید و آزادی و. وجود دارد. پس اگر او در چیزی تنها یکی از این‌ها را می‌بیند، بدین معناست که هنوز به حقیقت آن دست نیافته است. 

همه این حرف‌ها از یک یادداشت تقدیمی در صفحه اول یک کتاب آغاز شد که حاصل سال‌ها شناخت و همزیستی است؛ اما به واقع نه عشقش مشخص است و نه نفرتش. هم این است هم آن. مخلوطی است تمیپذیر. چیزی که ضامن حقیقی بودن یک شناخت و احساس برای اوست.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها