جایی که او زندگی، کار یا تحصیل میکند ااماً نمیتواند حامل سرور یا غمی برایش باشد. شهرستان با مرکز استان، مرکز استان با پایتخت، شمال شهر با جنوب شهر، طبقه اول با طبقه آخر، اینسوی آب با آنسوی آب، دانشگاه بهشتی با دانشگاه دوقوزآباد سفلی میتواند فرق چندانی نداشته باشد. شور و شعف و رضایتی که او به دنبال آن است نه تابع مکان که وابسته به وسعت قلب اوست. قلبی که به باورش زیستگاه روح و همیشه به همراه اوست. میتواند آنقدر کوچک باشد که همیشه و در همه جا برای روحش تنگ و آزاردهنده باشد و میتواند چنان فراخ گردد که در همه حال روحش دست افشان و پای کوبان در کنار دیگران گرمِ رقصی چنین میانه میدان»اش باشد.
پس اگر او بق کرده و گره بر ابرو انداخته است نه به واسطه جایی است که متولد شده، رشد یافته، درس خوانده یا کار کرده؛ بلکه به بزرگی قلبش مربوط میشود. هرچند که بخشی از این بزرگی وابسته و پیوسته به همین محیط است. پس شاید بهتر باشد که به دنبال جایی با آدمهای دلگنده برای کسب شرح صدر باشد نه جایی با امکانات و فرصتهای بیشتر که شاید همین چند سانتیمتر مکعب را هم از او بستاند.
درباره این سایت